تخیل (کتاب): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
(به فرانسوی: ''L'Imagination'') نخستین اثر [[ژان پل سارتر]]، انتشار در سال ۱۹۳۶م. نویسنده در این اثر نظریههای کلاسیک دربارۀ تخیّل را نقد میکند. | (به فرانسوی: ''L'Imagination'') نخستین اثر [[ژان پل سارتر]]، انتشار در سال ۱۹۳۶م. نویسنده در این اثر نظریههای کلاسیک دربارۀ تخیّل را نقد میکند. | ||
فلسفۀ کلاسیک صورت خیالی را چیزی در درون آگاهی و دارای واقعیتی کمتر از عین می داند و با آنچه خود نمایندۀ آن است فقط روابطی خارجی دارد. [[دکارت، رنه (۱۵۹۶ـ۱۶۵۰)|دکارت]] با توسل به تفکیک مکانیسم و اندیشه، صورت خیالی را هم مثل اعیان خارجی در ردیف واقعیتهای جسمانی قرار داد. [[اسپینوزا، باروخ (۱۶۳۲ـ۱۶۷۷)|اسپینوزا]] صورت خیالی را حالتی از جسم انسان و تخیل را شناختی ناقص و خطاآمیز میداند که در عین حال با شناخت حقیقی دارای پیوند است؛ نظیر [[لایب نیتس، گوتفرید ویلهلم فون (۱۶۴۶ـ۱۷۱۶)|لایبنیتس]] که جهان صور خیالی را از جهان عقل متمایز میداند، گرچه هر دو جزء نفسند. این فلاسفه وقتی که صورت خیالی را به اندیشه مرتبط میسازند، ویژگی آن را از میان میبرند. و وقتی که ویژگی آن را حفظ میکنند، آن را واقعیتی جسمانی و ناهمگون با آگاهی میشمرند. [[هیوم، دیوید (۱۷۱۱ـ۱۷۷۶)|هیوم]] میکوشد تا اندیشه را به جهانی از صور خیالی تحویل کند. اما چون تخیل را به عنوان قوّۀ متحدکننده تلقی نمیکند، پیوند آنها را به نتیجۀ کور تشابه و مجاورت تقلیل میدهد و صورت خیالی به عنوان شـــیئی طـرح میشود. و در قرن نوزدهم، روانشناسی که دیگر حتی به مسألۀ پیوند آنها با اندیشه توجه نمیکند، صور خیالی را ذراتی روانی تعبیر میکند که فقط گذار به عرصۀ فیزیولوژیکی امکان توضیح آنها را به وسیلۀ مکانیسمی میدهد که سنتزی واقعی تشکیل نمیدهد. | فلسفۀ کلاسیک صورت خیالی را چیزی در درون آگاهی و دارای واقعیتی کمتر از عین می داند و با آنچه خود نمایندۀ آن است فقط روابطی خارجی دارد. [[دکارت، رنه (۱۵۹۶ـ۱۶۵۰)|دکارت]] با توسل به تفکیک مکانیسم و اندیشه، صورت خیالی را هم مثل اعیان خارجی در ردیف واقعیتهای جسمانی قرار داد. [[اسپینوزا، باروخ (۱۶۳۲ـ۱۶۷۷)|اسپینوزا]] صورت خیالی را حالتی از جسم انسان و تخیل را شناختی ناقص و خطاآمیز میداند که در عین حال با شناخت حقیقی دارای پیوند است؛ نظیر [[لایب نیتس، گوتفرید ویلهلم فون (۱۶۴۶ـ۱۷۱۶)|لایبنیتس]] که جهان صور خیالی را از جهان عقل متمایز میداند، گرچه هر دو جزء نفسند. این فلاسفه وقتی که صورت خیالی را به اندیشه مرتبط میسازند، ویژگی آن را از میان میبرند. و وقتی که ویژگی آن را حفظ میکنند، آن را واقعیتی جسمانی و ناهمگون با آگاهی میشمرند. [[هیوم، دیوید (۱۷۱۱ـ۱۷۷۶)|هیوم]] میکوشد تا اندیشه را به جهانی از صور خیالی تحویل کند. اما چون تخیل را به عنوان قوّۀ متحدکننده تلقی نمیکند، پیوند آنها را به نتیجۀ کور تشابه و مجاورت تقلیل میدهد و صورت خیالی به عنوان شـــیئی طـرح میشود. و در قرن نوزدهم، روانشناسی که دیگر حتی به مسألۀ پیوند آنها با اندیشه توجه نمیکند، صور خیالی را ذراتی روانی تعبیر میکند که فقط گذار به عرصۀ فیزیولوژیکی امکان توضیح آنها را به وسیلۀ مکانیسمی میدهد که سنتزی واقعی تشکیل نمیدهد. به عقیده [[ایپولیت آدولف تن|ایپولیت تن]] تجزيه و تحليل در یک «تداعیگرایی» که در آن «تجربهگراییِ صرفاً نظری با واقعگرایی متافیزیکی همراه است» به هم آمیخته میشود. ریبو<ref>Théodule-Armand Ribot</ref> درصدد به دست دادن «سنتزی» از صور خیالی برمیآید که دیگر نه به تمثیلات مکانیکی بلکه به تمثيلات فیزیولوژیکی متوسل میشود. اما صورت خیالی کماکان شیئی باقی میماند، مثلاً نزد [[برگسون، هانری (۱۸۵۹ـ۱۹۴۱)|برگسون]] که «غبارهای سبک زنده را جانشین سنگهای سنگین تِن<ref>Hippolyte Taine</ref> کرده است... اما این غبارها كماكان شیئی باقی میمانند». در تمام این طرز تلقیها، تخیل در قلمرو انفعالیت جسمانی باقی میماند. | ||
هر نظریهای دربارۀ تخیل باید تفاوت خودانگیختۀ ميان صورت خیالی و ادراک را بررسی کند و نقش صورت خیالی را در عملکردهای اندیشه توضیح دهد. | |||
---- | ---- | ||
نسخهٔ ۶ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۰۶:۵۱
(به فرانسوی: L'Imagination) نخستین اثر ژان پل سارتر، انتشار در سال ۱۹۳۶م. نویسنده در این اثر نظریههای کلاسیک دربارۀ تخیّل را نقد میکند.
فلسفۀ کلاسیک صورت خیالی را چیزی در درون آگاهی و دارای واقعیتی کمتر از عین می داند و با آنچه خود نمایندۀ آن است فقط روابطی خارجی دارد. دکارت با توسل به تفکیک مکانیسم و اندیشه، صورت خیالی را هم مثل اعیان خارجی در ردیف واقعیتهای جسمانی قرار داد. اسپینوزا صورت خیالی را حالتی از جسم انسان و تخیل را شناختی ناقص و خطاآمیز میداند که در عین حال با شناخت حقیقی دارای پیوند است؛ نظیر لایبنیتس که جهان صور خیالی را از جهان عقل متمایز میداند، گرچه هر دو جزء نفسند. این فلاسفه وقتی که صورت خیالی را به اندیشه مرتبط میسازند، ویژگی آن را از میان میبرند. و وقتی که ویژگی آن را حفظ میکنند، آن را واقعیتی جسمانی و ناهمگون با آگاهی میشمرند. هیوم میکوشد تا اندیشه را به جهانی از صور خیالی تحویل کند. اما چون تخیل را به عنوان قوّۀ متحدکننده تلقی نمیکند، پیوند آنها را به نتیجۀ کور تشابه و مجاورت تقلیل میدهد و صورت خیالی به عنوان شـــیئی طـرح میشود. و در قرن نوزدهم، روانشناسی که دیگر حتی به مسألۀ پیوند آنها با اندیشه توجه نمیکند، صور خیالی را ذراتی روانی تعبیر میکند که فقط گذار به عرصۀ فیزیولوژیکی امکان توضیح آنها را به وسیلۀ مکانیسمی میدهد که سنتزی واقعی تشکیل نمیدهد. به عقیده ایپولیت تن تجزيه و تحليل در یک «تداعیگرایی» که در آن «تجربهگراییِ صرفاً نظری با واقعگرایی متافیزیکی همراه است» به هم آمیخته میشود. ریبو[۱] درصدد به دست دادن «سنتزی» از صور خیالی برمیآید که دیگر نه به تمثیلات مکانیکی بلکه به تمثيلات فیزیولوژیکی متوسل میشود. اما صورت خیالی کماکان شیئی باقی میماند، مثلاً نزد برگسون که «غبارهای سبک زنده را جانشین سنگهای سنگین تِن[۲] کرده است... اما این غبارها كماكان شیئی باقی میمانند». در تمام این طرز تلقیها، تخیل در قلمرو انفعالیت جسمانی باقی میماند.
هر نظریهای دربارۀ تخیل باید تفاوت خودانگیختۀ ميان صورت خیالی و ادراک را بررسی کند و نقش صورت خیالی را در عملکردهای اندیشه توضیح دهد.