تئاتر پوچی
اصطلاحی در بیان شیوهای جدید در نمایش و نمایشنامهنویسی، گونهای ادبی بر پایۀ دستکشیدن از شکلها و شخصیتهای معمول، گفتوگوهای منطقی و تصاویر واقعگرا، با ارائۀ قالبهای پوچنما. پوچگرایی در ادبیات میراثِ مکاتبی چون اکسپرسیونیسم، دادائیسم و سوررئالیسم است. تئاتر پوچی را که هرگز خود مکتب خاصی نبوده است، میتوان وارث هنری مکتب دادائیسم بهشمار آورد. شکل تئاتر پوچی را متأثر از نمایشهایی چون کمدی بکوببکوب، مضحکه، سیرک، آکروبات، لودگی، پانتومیم و کمدیا دلا آرته نیز دانستهاند. به طور کلی میتوان گفت که تئاتر پوچی براساس همۀ پیشینههای فلسفی، اجتماعی و نمایشی شکل گرفته است. پایان نمایشهای پوچی مانند دورههای بیهودۀ هستی، تکراری از آغاز آن است، رابطۀ علت و معلولی و منطق نمایشهای سنتی در آنها جایی ندارند، مکانها موهوم و غیرواقعیاند، و جهان در آنها بیمنطق، عجیب، ترسناک و در عین حال شاعرانه تصویر میشود. کیفیت این نمایشها ایستاست، عمل شخصیتها بیهیچ انگیزۀ روانی و تنها بازتابی از عمل شخصیتهای دیگر است، شخصیتپردازی وجود ندارد، و گفتوگوها کلیشهای و پیشپاافتاده و ستروناند و هرگز باعث برقراری ارتباط انسانی میان شخصیتها نمیشوند. درونمایههای مشترک این آثار بیهودگی طبیعت هستی، بیعدالتی مرگ، از خودبیگانگی و فقدان هویت فردی، و تنهایی و شکست در برقراری ارتباط است. تنها احساس میان انسانها ترحم و احساس همدردی برای سرنوشت مشترکشان است، نه دلبستگی و محبت.
اصطلاح تئاتر پوچی را نخستینبار مارتین اسلین در کتابش تئاتر پوچی (۱۹۶۱) بهکار برده و در آن از ساموئل بکت، اوژن یونسکو، پیتر پنیتر، آرتور آداموف و دیگران بهعنوان پیشگامان نمایشنامهنویسیِ تئاتر پوچی یاد کرده است. آوازهخوان طاس (۱۹۵۰) اثر یونسکو، و در انتظار گودو (۱۹۵۲) اثر بکت از آثار کلاسیک این نوع ادبی بهشمار میروند.
اگرچه تئاتر پوچی در اروپا و امریکا در نیمۀ دوم قرن ۲۰ رو به افول گذاشت، اما بسیاری از نوآوریهای آن وارد جریان اصلی تئاتر و جزئی از آن شد.