حاکمیت
حاکمیّت (sovereignty)
اقتدار مطلق در درون قلمروی معین. ظاهراً داشتن حاکمیت، برخلاف دیگر اَشکال جامعه، مشخصۀ اصلی یک کشور است. اصطلاح حاکمیت یک بُعد داخلی دارد، که در آن به منبع غایی قدرت در درون یک کشور، همچون پارلمان یا پادشاه، اشاره میشود؛ و یک بُعد خارجی، که نشانۀ استقلال کشور از قدرتهای خارجی است. حاکمیت به رابطۀ قدرتی اشاره میکند که میان قدرت عالی مشروع (حاکم) و اهالی یک کشور وجود دارد. وجود چنین رابطهای را بهمنزلۀ یک واقعیت مسلّم میتوان با توسل به سنت سیاسی یک کشور توضیح داد؛ سنتی که تمامی اهالی آن کشور آگاهانه یا ناآگاهانه تا حدودی با آن آشنا میشوند و نگرشهایشان به قدرت سیاسی از طریق آن شکل میگیرد. برای توجیه اِعمال این قدرت، نظریههای مختلفی دربارۀ حاکمیت عرضه شده است. در میان آنها نظریههای نشئتگرفته از قرارداد اجتماعی و شرایط سودمدارانه در مباحث نوینِ این موضوع از همه مهمتر است. در قرن ۱۹، هنگامی که آشکار شد که فقط محدودیتهایی که به درستی بر قدرت سیاسی تحمیل میشود محدودیتهای خودخواستهاند، تأکید بر حاکمیت یک ملت تلویحاً به معنای رهایی از نفوذ داخلی قدرتهای دیگر بهکار رفت. پس از جنگ جهانی دوم، افزایش وابستگی متقابل داخلی بینالمللی و رشد نفوذ شرکتهای چند ملیتی بر اقتصاد داخلی کشورها به کاهش شدید گسترۀ حاکمیت مستقل انجامیده است.