سلامان و ابسال
سَلامان و اَبْسال
داستانی رمزی که نام آن در اواخر اشارات ابن سینا آمده و فخر رازی به سختی در شناسایی و شرح آن به تکاپو افتاده و آن را از امور ورای عقل دانسته است. بنابه روایت جوزجانی و یادی که از آن در شرح اشارات طوسی آمده: «سلامان صاحب تاج و تخت شاهی دارای برادر کوچکتری به نام ابسال بود که تحت تربیت او به سن بلوغ رسید؛ زن سلامان عاشق او گردید. درپی ممانعت ابسال سرانجام وی به بهانۀ جنگ مجبور به خروج از مملکت شد، ولی با توطئه آن زن، ابسال مجروح گشت و بهدنبال بهبودی و کارزار دلیرانۀ خویش که موجب خروج بیشتر دشمنان گردید، دوباره به وسیله آن زن مسموم شد و درگذشت. سلامان درپی الهامی به حقیقت واقف شد و به قصد انتقام، به زن و خوانسالار خویش همان سم را خورانید». روایت دیگر این داستان، گزارش حنین بن اسحاق از منابعی هرمسی است و همین روایت در هفتاورنگ جامی با تأویلی عارفانه به نظم درآمده. بنابه این نقل سلامان جوانی است که به عشق زنی به نام ابسال گرفتار آمده، و هرمانوس، پادشاه یونانی، جهت خلاصی سلامان، ابسال را نابود میکند. و اما روایتی قابل درنگ از این داستان، در ذیل رسالۀ حی بن یقظان ابن سینا آمده، در این رساله قهرمان داستان، حی بن یقظان، حاصل ازدواج مخفیانۀ خواهر شاه با یکی از نزدیکان شاه، در طفولیت در صندوقی به آب انداخته میشود، پس از آنکه آب شکستههای صندوق را به جزیرهای میبرد، آهویی وی را به سرپرستی میگیرد؛ پس از مدتی که کودک بزرگ میشود، در جزیرۀ مجاور با دو تن به نامهای سلامان و ابسال آشنا میگردد؛ این دو فرزانه به ارشاد و سیر و سلوک عقلی و روحی حی بن یقظان میپردازند.